کاشــ بهــ طــراوتــ سلــامیــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوباره غربت و آن ماجرای دلتنگی
ومن که گم شده ام لابه لای دلتنگی
از این هوای مه آلود شهر دلگیرم
وجار میزنمت در هوای دلتنگی
شکسته شاخه صبرم بیا تماشا کن
نشسته کنج دلم آشنای د لتنگی
تمام هستی خودرا زدست خواهم داد
به دادمن نرسد گر خدای دلتنگی
اگرچه دفتر شعرم همیشه دلتنگ است
به عالمی ندهم این صفای دلتنگی
عشق هم بی بهانه ترکت کرد
یادگارش مزار دلتنگیست
باورت نیست باغ رویایم
بی بهار از بهار دلتنگیست
در استانه فصلی به نام دلتنگی
عبور میکنم از ازدحام دلتنگی
بیا تا بسرایم از ته دل
فرازی از غزل ناتمام دلتنگی
تصدق سر ان چهره گشاده تو
اگر که عالم من شد بکام دلتنگی
نگو که همسفر غصه ها چرا شده ام
که همدم اند لب من و جام دلتنگی
تمام عمر صبورانه جستجو کردم
نبود جای خوشی در مرام دلتنگی
خداکند که نیفتد گذار بودن تو
شبی دمی نفسی هم به دام دلتنگی
تودر سپیده ی فردا به یاد من هم باش
که افتاب من امدبه بام دلتنگی
بوی دلتنگی گرفته تمام کوچه های خیالم
.
درباره این سایت